جدول جو
جدول جو

معنی چرخ هادان - جستجوی لغت در جدول جو

چرخ هادان
حول یک محور گرداندن چرخاندن، گردش دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرخ گردان
تصویر چرخ گردان
کنایه از آسمان، خرگاه مینا، سقف مینا، چرخ کبود، چرخ چنبری، طاق کحلی، چرخ گردان، چرخ بلند، تشت غربالی، گنبد طارونی، چرخ نیلوفری، گنبد لاجوردی، چرخ اخضر، خرگاه سبز، رواق زبرجد، طارم فیروزه، کلّۀ نیلوفری، چرخ مقوّس، طاق مقرنس، طاق خضرا، طاس نگون، طارم اطلس، چرخ چنبری، چرخ مقوّس، سقف لاجورد، چتر آبگون، چرخ بلند، قبّه خضرا، رواق کبود، چرخ کبود، چادر لاجوردی، طاس افلاک، چرخ مینا، چتر کحلی، پردۀ نیلگون، طارم نیلگون، طاق ازرق، چرخ خضرا، طاق فیروزه، چرخ نیلوفری، طاق لاجوردی، خرگاه گردان، چرخ آبنوس، گنبد کبود، چرخ دولابی، دریای اخضر، رواق فلک، رواق نیلگون، چرخ دوّار، چرخ خضرا، رواق چرخ، چرخ دوّار، طاق طارم، چرخ روان، کلّۀ خضرا، طاق مینا، چرخ روان، طاس آبگون، چرخ مینا، طارم اخضر، چرخ آبنوس، چرخ اخضر، چرخ دولابی، طاق نیلوفری، قلزم نگون، چتر مینا برای مثال هم این چرخ گردان بر او بگذرد / چنین داندآن کس که دارد خرد (فردوسی - ۵/۵۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ دادن
تصویر چرخ دادن
چرخاندن، گردش دادن، گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخ گردان
تصویر چرخ گردان
گردانندۀ چرخ، چرخاننده و به حرکت درآورندۀ چرخ یا دستگاه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ خِ گَ)
چرخ گردون. فلک. آسمان. سپهر. چرخ گردنده. آسمان و فلک گردنده. چرخ روان. چرخ متحرک:
همه پند پیرانش آید بیاد
ازآن پس دهد چرخ گردانش داد.
فردوسی.
همین چرخ گردان بر او بگذرد
چنین داند آنکس که دارد خرد.
فردوسی.
این نشانیها ترا بر وعده ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها برای ما کند.
ناصرخسرو.
قرار چشم چه داری به زیر چرخ چو نیست
قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را.
ناصرخسرو.
چه گوئی که فرساید این چرخ گردان
چو بیحد و مر بشمرد سالیانرا.
ناصرخسرو.
ازین چرخ گردان و اجرام تابان
وزین باد و آتش بهم چون دو خواهر.
ناصرخسرو.
بی نوا چون کافر درویش نه دنیا نه دین
مدبرا آخر ز مادر بر چه طالع زاده ای
یا چو مردان چرخ گردان زیر پای همت آر
یا زن آسا چرخ گردان، چند ازین نرماده ای.
؟ (از صحاح الفرس).
رجوع به چرخ و چرخ گردنده و چرخ روان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ زَدَ)
بمعنی حرکت دوری است. (آنندراج). چرخانیدن. گرد گردانیدن. چرخاندن:
در دم اندیشه چون به خنصر اقبال
چرخ دهی خاتم سهیل نگین را.
طالب آملی (از آنندراج).
، در تداول عامه، راه بردن و گردش دادن انسان یا حیوانی را در محلی، چنانکه فی المثل گویند: این طفل را فلانجا چرخی بده و زود برگرد. یا: این اسب را چرخی بده تا عرقش خشک شود، در تداول عوام، گوشت را در تابه سرخ کردن. مدتی کوتاه در روغن جوشان پختن چیزی را. کمی در روغن داغ سرخ کردن گوشت و جز آن را. سرخ و برشته کردن گوشت و مانندآن. مرغ را در تابه تاب دادن. در تاوه چرخاندن گوشت و مانند آن. بو دادن چیزی در دیگ یا تابه
لغت نامه دهخدا
تصویری از چرخ دادن
تصویر چرخ دادن
حرکت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بلع نمودن، پایین فرستادن از گلو، مجازا به معنای مال کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
نشانه و اثر چیزی را پاک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردش کن، جستجو کن
فرهنگ گویش مازندرانی
گردیدن، گردش کردن، جستجو کردن، دنبال گم شده گردیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترساندن ناگهانی کسی
فرهنگ گویش مازندرانی
چلب هکان
فرهنگ گویش مازندرانی
چرخاندن، به گردش در آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن، شکافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چراندن
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره کردن چیزهایی مثل کاغذ و پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن، تفت دادن، تفت دادن گوشت و سبزی به اندازه ای
فرهنگ گویش مازندرانی
راه دادن، اجازه ورود به کسی دادن
فرهنگ گویش مازندرانی